-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مرداد 1394 02:13
آلبوم خاطرات مبهم رضا یزدانی... امان از امشب...
-
شب عجیب...
چهارشنبه 28 مرداد 1394 01:24
امشب از اون شبای عجیبه!!!!! از اون شبا که سخت صبح میشه... رفتم به وبلاگ یکی از دوستای قدیم سر زدم داشتم پستاش رو میخوندم،تو یکی از پستاش یه لالایی گذاشته بود با صدای خودش!!!!! مگه لالایی گریه داره؟؟؟؟؟چرا گریه کردم؟؟؟؟
-
حال من...
سهشنبه 27 مرداد 1394 21:36
روز سرشاری بود... حال موسیقی امروز خوب بود در منزل ما!!!!! تمرین مفید از هر آرام بخشی کار ساز تره... این روزا جز موسیقی هیچ دستاویزی نیست که حالم رو خوب کنه... فقط موسیقیه که این کرختی رو از بین میبره... همین...
-
تمرین مثبت...
سهشنبه 27 مرداد 1394 00:25
امروز روز خوبی بود... قرچه ی رها شده تکمیل شد... گل سنگ رو با فلوت کار کردم ولی تنبک هیچ... سلفژ هم کمی... این روزها ریتم زندگی کنده... بی خاطره و کم ثمر... شب خوش دنیا
-
شور...
دوشنبه 26 مرداد 1394 00:22
حال فلوت و تنبک خوب است اما امان از سنتور... شور است دیگر،گاهی شورش را درمی آورد!!! فکر میکردم وقتی بیام سراغ شور حال باحال تری داشته باشم با سازم ولی خب سه گاه بسی بهتر بود... و سلفژ... ~_~ هیچ حرفی برای گفتن در این مورد ندارم!!! اگر بتونم با سنتورم کنار بیام گمونم این سردرگمی و کلافگی تموم شه!!!!!! امروز جزو اون...
-
تمرین نکردن خر است...
شنبه 24 مرداد 1394 23:23
خیلی وقته درست حسابی تمرین نکردم... سردرگمی خر است... کاش فردا همت کنم درست و حسابی تمرین کنم... دوست دارم عکسای دور دورامو اینجا بزارم ولی حال آپلود کردن ندارم... امروز دربند بودیم با خواهر جان و مامان جان... خوش گذشت ولی الان سرم خیلی درد میکنه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مرداد 1394 22:49
این روزها عجیب دلم یه چیزی میخواد که نمیدونم چیه!!!!!! منتظرم... منتظر کمی تحول...
-
دل رحم...
جمعه 23 مرداد 1394 01:01
چطوری میتونم در مورد آدمایی ک عجیب در حقم بدی کردن انقدر دل رحم باشم ک از غمشون غمگین بشم و غیر مستقیم و بدون اینکه بفهمن تلاش کنم مشکلشون حل شه؟؟؟ آیا این خریت نیست؟؟؟؟؟پس چیست؟؟؟؟ آیا داریم؟؟؟؟؟ چند روزه هیچی تمرین نکردم... عذاب وجدااااااااااااان... یه هنرمند سرش بره نباید تمرینش بره!!!!!! از فردا... امروز با سحر...
-
گذشته...
سهشنبه 20 مرداد 1394 23:17
امشب یکی از یادداشتای قدیممو پیدا کردم... واقعا که واسم قابل هضم نیست این حجم از خریت... باز خدا رو شکر که دست کسی به این یادداشتا نمیرسه!!!!!!! خلاصه که عشق و عاشقی یه چیزی در حد ... میباشد. امروز اصلا روز جالبی نبود،تنها کار مفیدم خواب بود... کلا همین...
-
روزهای عجیب...
سهشنبه 20 مرداد 1394 00:05
یه حال عجیبی دارم... حالم اصلا بد نیست ولی نمیشه گفت خوب هم هست... انگار بین زمین و زمان معلقم... پر از تضاد شدم،پر از حس خوب و بد... بالاخره یجورایی اشاره تنبک رو کشف کردم ولی نمیدونم حتما درست هست یا نه!!!!از هیچی بهتره... باز سلفژ طلسم شد ●_● فریاد... حال سنتور نوازیم هم اصلا خوب نیست،عقبم... پ.ن: روزهای شاعری تمام...
-
...
شنبه 17 مرداد 1394 21:35
سرم درد میکنه و به مقدار زیادی هاپو تشریف دارم... همین...
-
خواب و ساز...
شنبه 17 مرداد 1394 01:07
امروز دو کار مفید کردم... خوابیدم و ساز تمرین کردم... البته این وسطا بستنی هم خوردم... همین... سلفژ(فاصله دوم کوچک دوم بزرگ سوم کوچک) سنتور... تنبک... فلوت... عاشق خودمم... الانم که وقت رویاست... چشمامو ببندم و دنیای خودمو دوست بدارم... تو دنیای واقعی هم وقتی چشمامونو میبندیم همه چیز رویایی تر میشه چون خیلی چیزا رو...
-
بعله اینجوریاست...
چهارشنبه 14 مرداد 1394 22:31
من همونیم که تو مهمونیا یهو برمیگردن سمتم و میگن:"خب شما چطوری؟!" بعله اینجوریاست... و همیشه همینطور بوده.یه دختر کوچولوی هنرمند که هیچوقت جرات ابراز خودش رو نداشت و هیچوقت هم جدی گرفته نشد!!! ناراحت نیستم ولی قطعا خوشحال هم نیستم!!!! اما خدا رو شکر آبجی کوچیکه اینطوری نیست و خیلی خوب شخصیتش تو جمع شکل...
-
ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه...
سهشنبه 13 مرداد 1394 23:26
یه زمانی یه سری از فیلما بخاطر بکری و تازگی جالب بود . اینکه بجای تکرار،گاهی بعضی حقایق تو فیلما مطرح میشد خوب بود... ولی الان واقعا مسخره شده،مدام حقایق تلخ،مدام دنیای خاکستری و فضای میرا... در جایگاه نقد به عنوان یه منتقد عالی رتبه از دلسوزان این عرصه میخوام یه کاری بکنن بخدا آشوب شدیم... اینم غر غر امشبم... صبح کمی...
-
شقایق هاپو است...
دوشنبه 12 مرداد 1394 01:38
امروز مهمونی بودم بد نگذشت ولی باعث شد تمرین نکنم،خیلی عقبم و عصبانی از دست تنبلی خودم البته اینا بهونست ک یه چیزی داشته باشم غر بزنم وگرنه دلیل اصلی هاپو بودم چاقیمه!!!!! چاقی و زشتی خر است ●_● باید برم باشگاه!!!!!!! در مجموع حال من خوب است اما تو باور نکن... امشب هیچ حرفی واسه شب بخیری ندارم...
-
بی وزنی...
شنبه 10 مرداد 1394 02:35
حس بی وزنی عجیب است... از تعلق نداشتن می آید... و من تعلق ندارم به اطراف و چه بی وزنم تو دنیای این روزام... بی تفاوت شدم به اطراف و اطرافیانم.بداخلاق و سرد،خیلی سرد.... امروز سنتور جان رو کوک کردم... حال صداش بهتر شد!!!!یه آواز به نام قرچه کار کردم که عجیب ارتباط برقرار نکن بود و یه قطعه به اسم رنگ سه گاه موسی...
-
زمان...
جمعه 9 مرداد 1394 02:40
دیشب گفتم زمان مهمه الانم میگم.... زمان رسیدن به هر چیز از خود اون چیز مهم تره!!!!!!!! این جمله که میگه دیگه دل و دماغش رو ندارم!!عجب جمله ایست.... گاهی هم شاید زمان بعضی چیزا نگذشته باشه ولی آدمای عجیب تو رو بنظر خودت تاریخ گذشته و منقضی میکنن!!!!عجب... آدم نباید به هیچی فکر کنه تا همه چیز ساده شه. نوشخوار فکری...
-
تابستان خیلی گرم خر است...
چهارشنبه 7 مرداد 1394 20:40
امروز جوری هوا گرم بود که من دقیقا ذرات حاصل از تبخیر خودم رو به صورت معلق در هوا مشاهده کردم... قسمت وحشتناکش اینجاست ک اومدم خونه زیر کولر یه کم بخوابم سرحال شم که برق زحمت کشید رفت... کلا من اگه جای خدا بودم ترتیب فصل ها رو اینجوری میکردم: پاییز یواش پاییز زمستون یواش زمستون والا بخدا... خیلی هم شیک و مجلسی بود......
-
خوابم میاد...
سهشنبه 6 مرداد 1394 17:57
نمیدونم چرا انقدر تازگیا خوابم میاد... یجورایی حس میکنم دارم تو خوابم زندگی میکنم... دنیای بیداریم آرومه آرومه و دنیای خوابم همرنگ آرزوهام!!!! از این کرختی و یکنواختی بیداریم راضیم ولی خب از طرفی هم این قضیه باعث شده بیشتر بخوام خواب باشم،تو دنیایی خود ساخته که همه چیزش رو دوست دارم!!!!! امروز از کتاب ردیف صبا دو درس...
-
تبریک به خودم...
یکشنبه 4 مرداد 1394 21:10
همه چیز با قبل خیلی فرق کرده و این دلیل اصلی ساخت این وبلاگه!!!!! دیگه به جرات میتونم بگم که شقایق بزرگ شده. الان همون جایی هستم که میخوام،یجورایی مثل قصه های شاه پریون دوران تاریکی سر اومده.تاریکی هایی که خودم با خاموش کردن چراغای زندگیم به وجود آورده بودم. الان دیگه دانشجوی موسیقی شدم،یه سنتور مهربون دارم که صداش...