-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خرداد 1395 03:05
امروز خوب بود...خیلی خوب...ولی... همیشه یه ولی هست...خسته شدم!!!! پ.ن:دو تا امتحان دیگه هم تموم شد... پ.ن تر:یه استاد هرچقدرم پیر باشه میتونه هیز و ترسناک باشه!!!!از اینکه مردا از موقعیتایی که دارن سوءاستفاده میکنن متنفرم...کاش میفهمیدن تعریف از چهره و خال زیبا و این حرفا شنیدنش از دهن یه مرد مسن برای یه دختر اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 خرداد 1395 19:54
یه چیزی هست!!!اما اینکه چیه خودش یه علامت سوال بزرگه!!!!! من چمه؟!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 خرداد 1395 01:37
و اینگونه است که همه چی خوب است جز من... من هم هستم...نه خوب...نه بد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 خرداد 1395 14:48
گاهی آدم اونقدر خسته میشه... اونقدر خسته میشه... اونقدر خسته میشه... که چاره اش فقط سکوته!!!!! من الان مدتی میشه که ساکتم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 خرداد 1395 14:18
من منتظر چیم؟! کاش حداقل میدونستم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 خرداد 1395 12:18
حتی با کلی خواب هم حالم خوب نشد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 خرداد 1395 01:36
امتحان سلفژ به خیر گذشت... ولی حال من خوب نیست... این از حماقت منه!!!! خیلی از حرفایی که میشنوم بخاطر اینه که گاها بی نهایت بزدل میشم!!!! هیچوقت جرات ابراز خودم رو نداشتم... از خودم خستم... این نمایش مسخره ای که راه افتاده اصلا تو سلیقه من نیست...از لبخندای موذیانه و معنا دار متنفرم... دلم میخواد برم یه جایی فقط به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 خرداد 1395 01:29
فعلا نسبتا خوبم ولی فردا... امتحان سلفژ چیز خیلی عجیبیه... امشب از اون شباییه که چشمام خواب رو گم کرده!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 خرداد 1395 04:48
یه شبایی هست که حال شقایق اصلا خوب نیست... این شبا روز به روز که میگذره داره بیشتر میشه!!! من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم... که بیاید علف خستگیم را بچرد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 خرداد 1395 00:56
من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم...میخواستم بزرگ ترین دریای دنیا بشم... هه!!!! خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین... من اصلا نمیتونم فراموش کنم ولی خیلی خوب میتونم تظاهر کنم...من میخندم ولی از خنده لبم تا خنده دلم یه دنیا فاصلست... زندگی عجیب به من دهن کجی میکنه و من عجیب سیب زمینی وارانه ادامه میدم... شاید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 خرداد 1395 22:43
حال من خوب است... اما سوالم اینه که تو با کدوم منطق میخوای این حرفم رو باور کنی؟؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 خرداد 1395 05:40
من چرا یادم نمیاد از کی اینجوری شدم؟! از کی از شقایق متنفر شدم؟! این شقایقی که توی آینه به من زل میزنه از کی شکل گرفته؟! چرا خودم شدم دشمن خودم؟! چرا انقدر دلم واسه خودم میسوزه آخه؟! دلم گریه میخواد ولی از گریه کردن حالم بهم میخوره!!! گریه منو یه آدم ضعیف میکنه...در واقع گریه ضعف منو فریاد میزنه... چقدر دوست داشتم قوی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 خرداد 1395 04:58
... Koochiktarin shaki nadaram ke divoone shodam Midonam badan ino pak mikonam vali man vaghean bayad beram pishe ye doctor Daram az bein miram
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 خرداد 1395 13:23
خوب نیستم... چون شقایقم خوب نیستم... کم آوردم...اونقدر که دلم میخواد... حقمه؟! شاید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 خرداد 1395 10:41
از یه جایی به بعد واقعا قاطی میشه زندگی تو خواب و بیداری!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 01:43
تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 00:10
امروز خوب بود.... نقطه سر خط... نه بزار یکم تعریف کنم... با دختر دایی جان رفتیم دور خوردیم و کیف کردیم...تو پارک دانشجو هم چرخ زدیم کمی آدمای متفاوت ببینیم که قسمت نشد... آخرشب نوشت:مامان داره میره مسافرت واسه چند روز...دلم دود کرده...شاید به ظاهر یخت و تلخ باشم ولی...مامان به سلامت برو و برگرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 11:40
کمی ناخوشم... امروز شاید روز خوبی باشه!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 22:57
"من در این گوشه ی از دنیا جدا مانده آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست..."
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 21:26
وقیح؟؟؟!!!!! این دیگه یه خرده زیادی نبود؟! داره حالم بهم میخوره... از خودم...از خودم...از خودم... این خودی که هستم رو نمیخوام... این خودی که هستم از بین نمیره!!!! دیگه نه چیزی واسه از دست دادن دارم و نه چیزی واسه بدست آوردن... به خواب باید رفت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 18:05
مهم نیست چقدر خوب باشی... حتی مهم نیست چقدر خوبی کنی... آدما وقت خوب بودن و خوبی کردن رو ندارن... پس تو،تو هر شرایطی تنهایی...حتی وقتی خوبی!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اردیبهشت 1395 22:40
امروز به طرز عجیبی زندگی بهم فهموند خیلی دیر شده...خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اردیبهشت 1395 22:40
امروز به طرز عجیبی زندگی بهم فهموند خیلی دیر شده...خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اردیبهشت 1395 21:40
گفته بودم داغونم؟! گفته بودم شکستم؟! گفته بودم خستم؟! امشب میگم هیچکدوم از اینا نیستم... امشب کلا نیستم... اصلا نیستم... رسما نیستم... میشه چندوقت خوابید و کلا بیدار نشد؟! چرا حتی دیگه نمیتونم با خودمم حرف بزن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اردیبهشت 1395 00:38
امروز کلا در جا زدم... عجبااا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 20:26
چرا پول انقدر راحت خرج و تموم میشه؟! حتی نشد کتابی که میخوام رو بگیرم... لعنتی... کار باید کرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 23:51
روزای خوب وقتی تموم میشن آدم دو تا حس متضاد داره!!!حسرت و آرامش... سلفژ نوشت:دیکته همچنان افتضاحه... آهنگسازی طور نوشت:ملودی بیت اول مورد استقبال استاد قرار گرفت... خنگ نوشت:صاحب کافه ازم پرسید کیفیت کافه چطور بود؟! انقدر داشتم هیز بازی درمیاوردم عین خنگا بعد چند ثانیه زل زدن ، اسمم رو بهش گفتم!!! مگه داریم؟! مگه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 01:19
حال من خوب است اما تو باور نکن... خنده نوشت:امروز خواهر قلابی یکی از دوستای مدرسه مریم شدم رفتم پیش معلمش!!معلمه میگفت از اول سال تا حالا همش سه گرفته!!!میخواستم بگم این قابل تقدیره که تونسته اینجوری لول خودش رو حفظ کنه!!!آخه کدوم احمقی میتونه همه امتحاناشو بلا استثنا سه شه؟!!!فقط زیر لب به دختره فحش میدادم!!!معلمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 10:45
یه آدم درجه سه!!!! اشکالش چیه؟! یعنی همه تو دنیا درجه یکن؟! چرا هیچکس منو همینجور که هستم نمیپذیره؟! آماتور؟! حس خفگی دارم... دل من میسوزد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 21:57
ارزش من همینقدره... توقع بیخود... یه آماتور...