-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 02:01
همیشه یه اشتباهی هست که من مرتکبش بشم و واسه یه مدت مدید خوراک نوشخوار ذهنی داشته باشم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 دی 1395 01:50
حالا پایان خوش هم نشد به یه اتفاق خوش راضیم!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دی 1395 00:35
امشب میدونم که خوب نیستم اما نمیدونم چرا!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهر 1395 04:08
زنده بودن بدون زندگی کردن مقوله قابل بحثیه که از عهده یه مرده متحرک خارجه!!! امشبم ناخوشم ولی ناخوش نه هر ناخوشی!!!! باید حرف بزنم ولی حتی حرف زدن هم از یادم رفته!! حس میکنم با اون شقایق با هوشی که هیچوقت بی گدار به آب نمیزد فرسنگ ها فاصله گرفتم!!! از احمق بودن متنفرم!!!چرا احمق شدم؟! از ضعیف بودن بیشتر متنفرم!!!کی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریور 1395 19:28
یجوری این دل کوفتیم رو ترس برداشته و گرفته که انگار هیچوقت آروم نبوده!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریور 1395 19:32
زود پیر شدم... دلم سوخت از زندگی ای که از دست رفت... زود تنها شدم... دیگه انگیزه هیچی رو ندارم... نه ساز... نه درس... نه دانشگاه... نه دوست... نه حتی زندگی... خواب... خواب... خواب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریور 1395 19:32
زود پیر شدم... دلم سوخت از زندگی ای که از دست رفت... زود تنها شدم... دیگه انگیزه هیچی رو ندارم... نه ساز... نه درس... نه دانشگاه... نه دوست... نه حتی زندگی... خواب... خواب... خواب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریور 1395 17:34
از اون وقتاییه که حرف دارم ولی حال حرف زدن ندارم... دوباره کمتر از یه ماه دیگه اون خراب شده باز میشه... از اونجا هم فراری شدم... من آدم ترسم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مرداد 1395 16:49
بی کسی حس عجیبیه!!!!ولی هر چیز عجیبی هم بالاخره یه روزی به روزمرگی تبدیل میشه و اعجاب خودش رو از دست میده!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مرداد 1395 03:37
امشب دلم خواست یکی رو برای خودم داشته باشم... ترسیدم از اینکه وقتم تموم شه و مثل دخترک سریالی که دارم میبینم فقط یه مشت حسرت و عقده با خودم ببرم!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مرداد 1395 21:44
قشنگ بریدم!!! کلافه ام... دیگه هیچی نمیخوام... خیلی عجیب شده!!!شب و روزی که به خواب میگذره... تازگیا وقتی بیدارم بی تفاوتم...وقت خواب آرایش میکنم...قبل از خواب لبخند میزنم... به نظر میاد یه چیزی اشتباه شده باشه!!!!واسم مهم نیست چیه...نمیخوام چیزی رو درست کنم... باید درجه سه بودن رو پذیرفت...من یه دختر درجه سه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مرداد 1395 01:33
حال شقایق روز به روز داره بدتر میشه!!! شقایق روز به روز داره تنها تر میشه!!!!! شقایق روز به روز داره دورتر میشه!!!!!! شقایق چیزی شده؟!چرا دلت نمیخنده؟! شقایق میخواد خودش باشه!!!! چرا نمیزارن؟!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 تیر 1395 01:28
سلام یکی که نمیدونم کی هستی!!! امشب میخوام باهات حرف بزنم!!! راستش رو بخوای یه چندوقتیه انگیزمو راجب همه چیز از دست دادم... یه جور خاصی شدم!!!یه جوری که انگار میخوام باشم ولی نباشم... یه جور نظاره گر خاموش طور وار!!!! میدونی تازگیا دارم به چیزایی که خیلی وقته ازشون فرار میکنم فکر میکنم...بهم کیف نمیده ولی کنجکاوم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 تیر 1395 21:37
خوردن و خوابیدن هم زندگی محسوب میشود؟! به مقداری انگیزه نیازمندیم...فوری!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 تیر 1395 15:54
خواب هم بخشی از زندگیه!!! نارضایتی فقط عین یه دیوانه ساز رویاها و روح آدم رو میمکه!!!! زندگی شاید همین باشد!!!! دلم میخواد تا اطلاع ثانوی دست از توقعات بیجا بردارم!!!! همین که گاهی که با دوستان میرم بیرون و تا این حد خوشم مرا بس!!! همین که سازی دارم برای تمرین مرا بس!!! همین که کتابی دارم برای خواندن مرا بس!! همین که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 تیر 1395 22:37
گمونم امشب خوابم ببره!!! دیشب بعد از یک سال و خرده ای فیس بوک رو دیدم!!! چقد فرق داشتم اون موقع ها!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 تیر 1395 02:20
حالا فهمیدم چمه!!! از خوابیدن تو شب میترسم!!! من میخوام خوب شم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 تیر 1395 01:10
انقدر خسته ام که تازگیا تو بیداری میخوابم... انگار زندگیم خواب رفته!!! لامصب دقیقا عین حس خواب رفتگیه!!مثل وقتی که پای آدم خواب میره و دیگه حسش نمیکنه...زندگیم خواب رفته؛دیگه حسش نمیکنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 تیر 1395 03:40
گاهی اوقات زیاده خواه میشم؛دلم خندیدن از ته دل میخواهد!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 تیر 1395 23:37
یه جای زندگی من لنگی داره!!! گمونم چرخ زندگیم کمی لبه داره!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیر 1395 04:53
یجوری دلم گرفته که انگار مثلا تا چند روز دیگه دارم میمیرم و به هیچکدوم از آرزوهام نرسیدم!!! ولی واقعا اگه تا چند روز دیگه بمیرم به هیچکدوم از آرزوهام نرسیدم!!! همیشه گفتم بازم میگم!!!هر چیزی یه زمانی داره!!!! گمونم تاریخ انقضای آرزوهام داره نزدیک میشه...هرچند که بعضیاشونم تاریخ گذشته شده!!!!! شایدم اصلا آرزویی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 تیر 1395 05:42
و من هنوز بیدارم... کی خواب منو دزدیده؟!لطفا برش گردون...قول میدم باهات کاری نداشته باشم...اصلا چشمامو میبندم تا بیای بزاریش سرجاش و بری...فقط بهم برش گردون... روز گریز شدم... زندگی گریز شدم!!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 تیر 1395 05:08
میخوام حرف بزنم... هیچوقت به اندازه این چندوقت تمنای یه هم صحبت رو نداشتم!!!!یه آدم از عالم غیب...یکی که فقط چند ساعت گوش کند و بعد برود که برود... من دیگه اونی نیستم که آدم ها رو برای موندن بخواد...من دیگه دختری نیستم که نوازش و محبت و تکیه گاه بخواد... فقط گاهی دلم یک گوش میخواهد!!!!همین و بس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 تیر 1395 15:52
من خودم رو نمیبازم ولی برچسب بازنده همیشه به پیشونیم هست!!!! مثل بعضیا که کلا کاری هم نکنن خوش شانسی از سر و روشون میباره!!! من به شانس اعتقاد دارم...حتی اگه همه بگن چیزی به اسم شانس وجود نداره... خستم... تا میام جون بگیرم ...تا میام انگیزه بگیرم...تا میام جلو برم دنیا واسم یه چای تلخ میریزه و میگه بشین جانم کمی با هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیر 1395 06:06
حالم اصلا خوب نیست... در همین حد که اجازه اعتراض دارم؟! همه میگن چرا هرکسی میاد سمتت پس میزنی؟!همه میگن آخرش که چی؟! همه منو از تنهایی میترسونن ولی واسه من تنهایی معنی نداره وقتی با عزیز ترین آدمام تنها شدم...وقتی خودی میزنه از غریبه چه انتظار؟!احمقانست انتظار چیزی که هم خونت بهت نداد رو از یه غریبه داشته باشی!!!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 خرداد 1395 05:25
کارم به جایی کشیده که نمیدونم کجاست!!!! من اینجایی که هستم چیکار میکنم؟! جز شقایق بودن چاره ای هست؟! کاش میشد شقایق رو تغیر رو داد!!! چطور میشه بیست و سه سال رو ول کرد و از نو شروع کرد؟! این بیست و سه سال لعنتی هر جا برم هست!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خرداد 1395 15:03
خیلی عصبانیم... مشکل از منه!! به همین خاطر از شقایق متنفرم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 خرداد 1395 03:35
کار ما نیست فهمیدن راز گل سرخ!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 خرداد 1395 03:14
وقتی باد و بارونه ته دلم یه حس عجیبی دارم!!! یه حسی که بهم میگه الان وقتشه بشینی کنج یه بالکن و با یه فنجون چای از خنکای هوا لذت ببری!!!حرف بزنی با خودت...رویا ببافی و ته دلت کلی قند و شیرینی آب کنی!!! یه حسی که میگه تو تا تهش همینجوری خواهی بود پس لذت ببر تا دیر نشده حتی با یه فنجون چای!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 خرداد 1395 01:28
اولین روز ماه رمضون خیلی سریع تموم شد... دومین سحر نزدیکه!!!! بی هدف که باشی...تنها که باشی...پر حرف و پر درد که باشی بیشتر دلت خواب میخواد...تو خواب همه این دردا دوا میشه!!!!