کارم به جایی کشیده که نمیدونم کجاست!!!!

من اینجایی که هستم چیکار میکنم؟!

جز شقایق بودن چاره ای هست؟!

کاش میشد شقایق رو تغیر رو داد!!!

چطور میشه بیست و سه سال رو ول کرد و از نو شروع کرد؟!

این بیست و سه سال لعنتی هر جا برم هست!!!

خیلی عصبانیم...

مشکل از منه!!

به همین خاطر از شقایق متنفرم...

کار ما نیست فهمیدن راز گل سرخ!!!!

وقتی باد و بارونه ته دلم یه حس عجیبی دارم!!!

یه حسی که بهم میگه الان وقتشه بشینی کنج یه بالکن و با یه فنجون چای از خنکای هوا لذت ببری!!!حرف بزنی با خودت...رویا ببافی و ته دلت کلی قند و شیرینی آب کنی!!!

یه حسی که میگه تو تا تهش همینجوری خواهی بود پس لذت ببر تا دیر نشده حتی با یه فنجون چای!!!

اولین روز ماه رمضون خیلی سریع تموم شد...

دومین سحر نزدیکه!!!!

بی هدف که باشی...تنها که باشی...پر حرف و پر درد که باشی بیشتر دلت خواب میخواد...تو خواب همه این دردا دوا میشه!!!!