بی کسی حس عجیبیه!!!!ولی هر چیز عجیبی هم بالاخره یه روزی به روزمرگی تبدیل میشه و اعجاب خودش رو از دست میده!!!!!

امشب دلم خواست یکی رو برای خودم داشته باشم...

ترسیدم از اینکه وقتم تموم شه و مثل دخترک سریالی که دارم میبینم فقط یه مشت حسرت و عقده با خودم ببرم!!

قشنگ بریدم!!!

کلافه ام...

دیگه هیچی نمیخوام...

خیلی عجیب شده!!!شب و روزی که به خواب میگذره...

تازگیا وقتی بیدارم بی تفاوتم...وقت خواب آرایش میکنم...قبل از خواب لبخند میزنم...

به نظر میاد یه چیزی اشتباه شده باشه!!!!واسم مهم نیست چیه...نمیخوام چیزی رو درست کنم...

باید درجه سه بودن رو پذیرفت...من یه دختر درجه سه هستم...میپذیرم...لطفا شماها هم بپذیرید و دست از سرم بردارید...خستم از سرزنش...خستم از تلاش بی فایده...

از همه چیز خستم و جز هر از گاهی غر غر کردن اونم اینجا و بدون مخاطبی چاره ای ندارم...

خدایا اگر وقت کردی اینجا رو بخون...

آهان راستی اوضاع موسیقی!!!!تهوع آوره...واسه یه موزیسین این همه در جا زدن و پشت ساز ننشستن حال بهم زنه...

کاش میتونستم...دیگه پام نمیکشه حتی سمت سازم برم...اون ساز کوفتی انگیزه میخواد...این زندگی لعنتی دلیل میخواد...من ندارم...نمیخوامم دنبالش بگردم...فقط خستم...

حال شقایق روز به روز داره بدتر میشه!!!

شقایق روز به روز داره تنها تر میشه!!!!!

شقایق روز به روز داره دورتر میشه!!!!!!

شقایق چیزی شده؟!چرا دلت نمیخنده؟!

شقایق میخواد خودش باشه!!!!

چرا نمیزارن؟!