تمرین نکردن خر است...

خیلی وقته درست حسابی تمرین نکردم...

سردرگمی خر است...

کاش فردا همت کنم درست و حسابی تمرین کنم...

دوست دارم عکسای دور دورامو اینجا بزارم ولی حال آپلود کردن ندارم...

امروز دربند بودیم با خواهر جان و مامان جان...

خوش گذشت ولی الان سرم خیلی درد میکنه...

این روزها عجیب دلم یه چیزی میخواد که نمیدونم چیه!!!!!!

منتظرم...

منتظر کمی تحول...

دل رحم...

چطوری میتونم در مورد آدمایی ک عجیب در حقم بدی کردن انقدر دل رحم باشم ک از غمشون غمگین بشم و غیر مستقیم و بدون اینکه بفهمن تلاش کنم مشکلشون حل شه؟؟؟

آیا این خریت نیست؟؟؟؟؟پس چیست؟؟؟؟

آیا داریم؟؟؟؟؟

چند روزه هیچی تمرین نکردم...

عذاب وجدااااااااااااان...

یه هنرمند سرش بره نباید تمرینش بره!!!!!!

از فردا...

امروز با سحر بیرون بودم،خوش گذشت...

ریمل هم خریدم!حالا دیگه این شکلی ●_● نیستم ، این شکلی *_* میشم ...

مرسی خلاقیت...

شب خوش...


گذشته...

امشب یکی از یادداشتای قدیممو پیدا کردم...

واقعا که واسم قابل هضم نیست این حجم از خریت...

باز خدا رو شکر که دست کسی به این یادداشتا نمیرسه!!!!!!!

خلاصه که عشق و عاشقی یه چیزی در حد ... میباشد.

امروز اصلا روز جالبی نبود،تنها کار مفیدم خواب بود...

کلا همین...



روزهای عجیب...

یه حال عجیبی دارم...

حالم اصلا بد نیست ولی نمیشه گفت خوب هم هست...

انگار بین زمین و زمان معلقم...

پر از تضاد شدم،پر از حس خوب و بد...

بالاخره یجورایی اشاره تنبک رو کشف کردم ولی نمیدونم حتما درست هست یا نه!!!!از هیچی بهتره...

باز سلفژ طلسم شد ●_●

فریاد...

حال سنتور نوازیم هم اصلا خوب نیست،عقبم...

پ.ن:

روزهای شاعری تمام شد. وقت روزهای واقعیست. نه ستاره ای به زمین خواهد آمد و نه دستم به خورشید خواهد رسید..اما..بگذار هرچه شعر است ،بماند میان چشمان تو و من..