آلبوم خاطرات مبهم رضا یزدانی...

امان از امشب...

شب عجیب...

امشب از اون شبای عجیبه!!!!!

از اون شبا که سخت صبح میشه...

رفتم به وبلاگ یکی از دوستای قدیم سر زدم داشتم پستاش رو میخوندم،تو یکی از پستاش یه لالایی گذاشته بود با صدای خودش!!!!!

مگه لالایی گریه داره؟؟؟؟؟چرا گریه کردم؟؟؟؟

حال من...

روز سرشاری بود...

حال موسیقی امروز خوب بود در منزل ما!!!!!

تمرین مفید از هر آرام بخشی کار ساز تره...

این روزا جز موسیقی هیچ دستاویزی نیست که حالم رو خوب کنه...

فقط موسیقیه که این کرختی رو از بین میبره...

همین...

تمرین مثبت...

امروز روز خوبی بود...

قرچه ی رها شده تکمیل شد...

گل سنگ رو با فلوت کار کردم ولی تنبک هیچ...

سلفژ هم کمی...

این روزها ریتم زندگی کنده...

بی خاطره و کم ثمر...

شب خوش دنیا

شور...

حال فلوت و تنبک خوب است اما امان از سنتور...

شور است دیگر،گاهی شورش را درمی آورد!!!

فکر میکردم وقتی بیام سراغ شور حال باحال تری داشته باشم با سازم ولی خب سه گاه بسی بهتر بود...

و سلفژ... ~_~

هیچ حرفی برای گفتن در این مورد ندارم!!!

اگر بتونم با سنتورم کنار بیام گمونم این سردرگمی و کلافگی تموم شه!!!!!!

امروز جزو اون روزهای بی مزه و بی اتفاق بود که گذشت و هیچ چیزی هم برای سپردن به خاطره ها نداشت...

شب بخیر...