روزای خوب وقتی تموم میشن آدم دو تا حس متضاد داره!!!حسرت و آرامش...
سلفژ نوشت:دیکته همچنان افتضاحه...
آهنگسازی طور نوشت:ملودی بیت اول مورد استقبال استاد قرار گرفت...
خنگ نوشت:صاحب کافه ازم پرسید کیفیت کافه چطور بود؟!
انقدر داشتم هیز بازی درمیاوردم عین خنگا بعد چند ثانیه زل زدن ، اسمم رو بهش گفتم!!!
مگه داریم؟!
مگه میشه؟!
طرف داشت خودشو میجویید جلو خندشو بگیره!!!
تازه بعدش میخواستم گندم رو درست کنم جالبه!!!
حال من خوب است اما تو باور نکن...
خنده نوشت:امروز خواهر قلابی یکی از دوستای مدرسه مریم شدم رفتم پیش معلمش!!معلمه میگفت از اول سال تا حالا همش سه گرفته!!!میخواستم بگم این قابل تقدیره که تونسته اینجوری لول خودش رو حفظ کنه!!!آخه کدوم احمقی میتونه همه امتحاناشو بلا استثنا سه شه؟!!!فقط زیر لب به دختره فحش میدادم!!!معلمه میگفت این چرا یه طرف سرشو ماشین کرده؟!!!!!!کلا چشمم شده بود قد طالبی!!!!
شانس نوشت:با یکی از دوستا رفتیم لمیز...با بابا هم قرارداشتم...از شانس خوش بابا دقیقا اومد نشست ایستگاه رو به روی کافه منتظر من!!!دوستم این حجم از بدشانسی من رو حتی نمیتونست هضم کنه!!!
دلگیر نوشت:هنوز حالم همونه...حال کسی که آماتور خطاب میشه!!!حال یه موجود درجه سه!!!!دلزدم از سازم...دلزدم از سبک زندگیم...دلزدم از شقایق و شقایق بودن...
خسته نوشت:خواب مرا با خود برد...مرا یارای مقاومت نیست...خواب خوب است...خواب زندگی من است...