فاصله زمانی...

فاصله زمانی...

امان از آوازهای دشوار...

باید تمرینم رو بیشتر کنم...

خیلی بیشتر...

امروز خوب بود بسیار...

سارا و مریم اومدن اینجا،مریم موهام رو برام بافت...

غروب هم رفتیم سرخه حصار...

ولی الان سرم سنگینه...

خیلی ذهنم مشغول این حفظ فاصله زمانیه!!!!

برنامه...

باید یه برنامه جدی بریزم اینطوری نمیشه...

ماه دیگه یونی شروع میشه و من زیاد تغییری نکردم...

تمرین ها خوبه ولی حالمو خوب نمیکنه یعنی بیشتر از اینها از خودم توقع دارم...


هیچی...

کلا هیچی...

مگه میشه آخه؟؟؟؟

تابستون به کلی خر است...

گذشته ها...

چند روزیست مشغول شقایق دو سال پیشم...

وبلاگی که تنها مرهم بود...

چقدر تنها بودم...

الان دیگه نیستم؟؟؟؟؟

من مقصر نبودم ولی همه منو مقصر میدیدن!!!!!

من مقصر بودم؟؟؟؟؟؟

بالاخره دو سال و نیم گذشت و داغ دل سرد شد ولی خب دیگه هیچی مثل قبل نشد....

شقایق تنها شد و تنها موند...

نه اینکه بخواد تنها بمونه دیگه نمیتونه به آدما اون اطمینان و اهمیتی که باید رو بده...

انگار همه شدن عروسک خیمه شب بازیه یه قصه کهنه که من تهش رو هزار بار دوره کردم...

ولی خدا رو شکر...

حالا که احساساتم مرده ولی در ازاش راهی جلوی پام اومد که منو به سمت علایقم برد...

سازم بهترین کسم شده...

و از همه چیز راضیم...

تنها جای یک چیز در زندگیم بسیار خالیست:قلبم...


گروه کر یونی...

رفتن تو گروه کر یونی واسه اجرای شهریور آزاد بود ولی من نرفتم...

چرا آخه؟؟؟؟

تو تمرین امروزشون حبیب بدیری اومده بود...

دلم سوخت...

کاش بودم...

تمرین امروز بد نبود ولی کلا حال امروزم خوب نیست....