چند روزیست مشغول شقایق دو سال پیشم...
وبلاگی که تنها مرهم بود...
چقدر تنها بودم...
الان دیگه نیستم؟؟؟؟؟
من مقصر نبودم ولی همه منو مقصر میدیدن!!!!!
من مقصر بودم؟؟؟؟؟؟
بالاخره دو سال و نیم گذشت و داغ دل سرد شد ولی خب دیگه هیچی مثل قبل نشد....
شقایق تنها شد و تنها موند...
نه اینکه بخواد تنها بمونه دیگه نمیتونه به آدما اون اطمینان و اهمیتی که باید رو بده...
انگار همه شدن عروسک خیمه شب بازیه یه قصه کهنه که من تهش رو هزار بار دوره کردم...
ولی خدا رو شکر...
حالا که احساساتم مرده ولی در ازاش راهی جلوی پام اومد که منو به سمت علایقم برد...
سازم بهترین کسم شده...
و از همه چیز راضیم...
تنها جای یک چیز در زندگیم بسیار خالیست:قلبم...
آدم به تدریج میفهمه که تنها دوست واقعی همون ساز هست.
بله