اینکه دلم گرفته چیز تازه ای نیست...
ولی اینکه یجوری گرفته که تا حالا نگرفته بود خیلی تازست...
یه اضطراب عجیبی قاطیش داره...
به قول رضا یزدانی:
توی دلم یه پارگان سرباز
انگار رختاشونو میشورن
تو محل ما یکی خروس داره!!!!اون خروس الان داره میخونه و من هنوز بیدارم...
علاوه بر صدای اون خروس صدای جاروی رفتگری که صبح خروس خون داره کار میکنه هم گوش نوازه...مثل گوش دادن به غمگین ترین سمفونی دنیاست تو سکوت و ظلمات شب...
خیلی وقتا تا صبح بیدار بودم ولی هیچوقت گوش نمیدادم به دنیا...
شاید اولین باره که فهمیدم وقتی میگن صبح خروس خون منظور چه وقتیه!!!!!
وقتی همه خوابن...
هر روز که میگذره بیشتر متوجه میشم جایی که وایسادم هیچ ربطی به من نداره!!!
نمیدونم این اشتباه از کجاست ولی من واقعا میخوام اونجایی باشم که آدمایی از جنس خودم داره...