شکوفه های سفید...

دیشب خواب خوبی دیدم...

یه خواب از جنس شکوفه های سفید که روی موهام سنجاق شدن..

اونقدر خوب بود که نمیخواستم بیدار شم...نمیخواستم تموم شه دنیای شکوفه ها...

امروز چیزایی دیدم و شنیدم که وحشت کردم از دنیا...وحشت کردم از آدماش...

و ترجیحم اینه که غرق شم تو دنیای شکوفه ها...

کاش میشد بیدار نشد...

کاش میشد توی دنیای شکوفه های سفید به خواب ابدی رفت...

چقدر خوب بود حالم صبح که چشمامو باز کردم و چقدر بده حالم الان که دارم چشمامو میبندم...

شب بخیر دنیا...

دنیا شده یه گنداب بزرگ...

خدایا مهمون من باش یه قهوه و کلی درد و دل...

خواهش میکنم علاوه بر گوش دادن جواب بده...

امشب اگه باهام حرف نزنی میمیرم از حرفای ناگفته....

امشب بیشتر از هر وقتی تنهام...

امشب چه پرحرف بودم و بی کس...

بماند...میگذره...

فردا برای کلاس سلفژ خواب میمونم...این خواست منه!!پنج ترمه شدن اصلا چیز وحشتناکی نیست...

من در مورد گذشتم صرفا متاسف و شرمنده ام نه چیز دیگه...

وقتی سلفژ وادارت میکنه به پنج ترمه شدن فکر کنی!!!