میخوام حرف بزنم...
هیچوقت به اندازه این چندوقت تمنای یه هم صحبت رو نداشتم!!!!یه آدم از عالم غیب...یکی که فقط چند ساعت گوش کند و بعد برود که برود...
من دیگه اونی نیستم که آدم ها رو برای موندن بخواد...من دیگه دختری نیستم که نوازش و محبت و تکیه گاه بخواد...
فقط گاهی دلم یک گوش میخواهد!!!!همین و بس...
من خودم رو نمیبازم ولی برچسب بازنده همیشه به پیشونیم هست!!!!
مثل بعضیا که کلا کاری هم نکنن خوش شانسی از سر و روشون میباره!!!
من به شانس اعتقاد دارم...حتی اگه همه بگن چیزی به اسم شانس وجود نداره...
خستم...
تا میام جون بگیرم ...تا میام انگیزه بگیرم...تا میام جلو برم دنیا واسم یه چای تلخ میریزه و میگه بشین جانم کمی با هم حرف بزنیم،واسه تو خیلی چیزا زیادیه!!!!
کجای کار اشتباست؟!
حالم اصلا خوب نیست...
در همین حد که اجازه اعتراض دارم؟!
همه میگن چرا هرکسی میاد سمتت پس میزنی؟!همه میگن آخرش که چی؟!
همه منو از تنهایی میترسونن ولی واسه من تنهایی معنی نداره وقتی با عزیز ترین آدمام تنها شدم...وقتی خودی میزنه از غریبه چه انتظار؟!احمقانست انتظار چیزی که هم خونت بهت نداد رو از یه غریبه داشته باشی!!!
من!!!شقایق...درجه سه ترین دختر دنیا...ترجیح میدم تنها بمونم...سریال های مسخره ببینم...به بیرون رفتنای گاه و بیگاه دل خوش کنم و تو خواب و رویا زندگی کنم!!!!!!من این تنهایی رو به بودن کنار آدمای فیک این دنیا ترجیح میدم...من تو رویاهام با آدمای اصل و ناب زندگی میکنم...من رویامو با هیچ چیز عوض نمیکنم...
بازم با صدای گنجشکایی که با طلوع آفتاب جشن میگیرن من میخوابم...چرا وقتی جشن دنیا شروع میشه من فرار میکنم؟!چرا تو این دنیا دنیای هیچکس شبیه من نیست؟!
من اشتباهی شدم...من اشتباهی بودم...من اشتباهی هستم!!!!