حال من خوب است...

 اما سوالم اینه که تو با کدوم منطق میخوای این حرفم رو باور کنی؟؟!!!

من چرا یادم نمیاد از کی اینجوری شدم؟!

از کی از شقایق متنفر شدم؟!

این شقایقی که توی آینه به من زل میزنه از کی شکل گرفته؟!

چرا خودم شدم دشمن خودم؟!

چرا انقدر دلم واسه خودم میسوزه آخه؟!

دلم گریه میخواد ولی از گریه کردن حالم بهم میخوره!!!

گریه منو یه آدم ضعیف میکنه...در واقع گریه ضعف منو فریاد میزنه...

چقدر دوست داشتم قوی باشم...چقدر دوست داشتم از شقایق بودنم خوشحال باشم...چقدر دوست داشتم شقایق بودن خوشحال کننده باشه!!!!!!

این وسواس فکری کوفتی داره از تو ذره ذره منو میخوره!!!!

خدایا میخوای دستم رو بگیری؟!!!!

...Koochiktarin shaki nadaram ke divoone shodam

Midonam badan ino pak mikonam vali man vaghean bayad beram pishe ye doctor

Daram az bein miram

خوب نیستم...

چون شقایقم خوب نیستم...

کم  آوردم...اونقدر که دلم میخواد...

حقمه؟!

شاید...

از یه جایی به بعد واقعا قاطی میشه زندگی تو خواب و بیداری!!!!