من فقط میخوام بدونم این دشتی از کی اجازه گرفته انقدر سخت شده!!

خب گردنم شکست از بس یه نگام به ساز بود یه نگام به کتاب...

استاد س خر است...

آخه یکی نیست بگه درس نداده چیو میخوای امتحان بگیری؟!اونم هیءت ژوری؟!

من همینم...دختر بدشانسی که با چشم بسته زندگی میکنه...

دختر بیست و سه ساله ای که هنوز سریال کره ای میبینه...

دختری که نمیخواد تاثیر گذار باشه،فقط میخواد بگذره...البته خوش...

مثل دخترای دیگه دنبال لب قلوه ای و ژست دافی نیستم...

تو خیایون با بیخیالی پیراشکی شکلاتی یا بستنی قیفی میخورم و نگران پاک شدن رژم نیستم...

وقت ناراحتی دوست دارم با اتوبوس کل تهران رو بگردم و آهنگ گوش بدم...

دلم میخواد واسه دل خودم ساز بزنم...نه برای پز دادن...نه برای استایل هنری...و نه حتی برای منبع درآمد....

حس میکنم شبیه شخصیت خنگای کارتونام...اون دختر کک مکیه که همیشه تو کارتونا هست...

ولی من همینم...از همین خوشحالم...

دلم نمیخواد مقایسه شم...دلم نمیخواد مقایسه کنم...

فقط دلم میخواد منو همینجور که هستم ببینن...

پ.ن:تمرین نکردم...واسه فرار از سلفژ اومدم اینجا سخنرانی!!!به قول بی پولی میتینگ نیا بابا!!!!

سلفژ پر...

سنتور پر...

دلم میخواست کسی بود باهاش میرفتم رو پشت بوم میشستم و غروب رو نگاه میکردم...کم شدن نور...تاریک شدن...خنکای غروب...

تفاوت...

دلم گرفته ای دوست

هوای گریه با من...

کاش نه گفتن بلد بودم!!!

کاش...