اگه بشه گفت هپروت واقعا یه جایی هست که فکر آدما گاهی توش زندگی میکنه باید بگم که من الان مدت طولانیی میشه که هپروت نشینم...
همه چیز خوب است و نیست...
تنبک جان برگشت خورد به کارگاه حلمی...قراره تنبک دیگه ای جان دل شود...
اوضاع سلفژ سروسامان خوبی ندارد...
تمرینای دو نفره من و دوست چلیستم در وضعیت خوبیست صرفا برای خودمون!!!!دیگران شاید با خودشون بگن ما سکنی گزین هپروت شدیم!!!
و سنتور جان...
درگیر آواز ابوعطام!!!سرعت پیشرفتم مثل حلزونیه که روغن سوزی داره و خوب رو زمین سر نمیخوره!!!
این ترم باید روی یه غزل ملودی بیاریم!!!هفته بعد غزل هرکس به دستش میرسه...کاش بشه که خوب شه...
دوست دارم بیشتر بیام اینجا اگه باز نسخه موبایل بلاگ اسکای ننر بازی درنیاره!!!!!
دیشب قبل از خواب به خدا گفتم:
'خدایا یعنی میشه صبح که از خواب پامیشم یه معجزه تو زندگیم اتفاق افتاده باشه؟!
یه چیزی که واقعا اسمش معجزه باشه...مثل داستانا...'
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم بدنه تنبکم ترک برداشته...
و خداوند معجزه گر تواناست...
این چندوقت همه چیز راکد و نسبتا خوب است...
اندر احوالات این مدت باید بگم که تنها چیز متفاوت و تاثیرگذار اجرای سجاد افشاریان بود...
طنز تلخی که درد من و ما و هم نسلای ما رو بیان کرد و اونایی که باید میشنیدن و میفهمیدن فهمیدن...
تو دانشگاه هم هنوز اتفاق خوبی نیوفتاده!!!!!!!
دانشگاه شروع شده...
دو گروه با هم ترکیب شدن...
بابد دید چی قراره بشه...
دیشب و امروز رو خیلی دوست میداشتم...
دیشب خونه داییم بودیم و امروز واسه اولین بار رفتم امام زاده داوود و بعد از اون هم رفتیم دریاچه...
حال و هوای امام زاده جالب بود...
در کل عالی بود و من حسابی خستم بعد از یه هفته عجیب با پایانی خوش...
فردا بابد برم یونی...
فریااااااااااااد...
شب خوش...