من چرا یادم نمیاد از کی اینجوری شدم؟!

از کی از شقایق متنفر شدم؟!

این شقایقی که توی آینه به من زل میزنه از کی شکل گرفته؟!

چرا خودم شدم دشمن خودم؟!

چرا انقدر دلم واسه خودم میسوزه آخه؟!

دلم گریه میخواد ولی از گریه کردن حالم بهم میخوره!!!

گریه منو یه آدم ضعیف میکنه...در واقع گریه ضعف منو فریاد میزنه...

چقدر دوست داشتم قوی باشم...چقدر دوست داشتم از شقایق بودنم خوشحال باشم...چقدر دوست داشتم شقایق بودن خوشحال کننده باشه!!!!!!

این وسواس فکری کوفتی داره از تو ذره ذره منو میخوره!!!!

خدایا میخوای دستم رو بگیری؟!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
من‌ها یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 18:20 http://manhatanha.blogsky.com/

دقیقا. نت الان به جایی رسیدم هیچ کمکی نمیتونم به خودم بکنم. انگار یه کسی باید کمکم کنه بهم بگه بکن نکن تا بتونم وسواسم رو کنترل کنم. خیلی بده.

این حس نیاز به تاییدی که توی وسواس فکری آدم دچارش میشه ابعاد شخصیتی آدم رو خیلی له میکنه نظرم...

من ها یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 00:42 http://manhatanha.blogsky.com/

منم شدیدا وسواس فکری دارم :(

بنظر من وحشتناک ترین چیز توی دنیاست...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.