شور...

حال فلوت و تنبک خوب است اما امان از سنتور...

شور است دیگر،گاهی شورش را درمی آورد!!!

فکر میکردم وقتی بیام سراغ شور حال باحال تری داشته باشم با سازم ولی خب سه گاه بسی بهتر بود...

و سلفژ... ~_~

هیچ حرفی برای گفتن در این مورد ندارم!!!

اگر بتونم با سنتورم کنار بیام گمونم این سردرگمی و کلافگی تموم شه!!!!!!

امروز جزو اون روزهای بی مزه و بی اتفاق بود که گذشت و هیچ چیزی هم برای سپردن به خاطره ها نداشت...

شب بخیر...



تمرین نکردن خر است...

خیلی وقته درست حسابی تمرین نکردم...

سردرگمی خر است...

کاش فردا همت کنم درست و حسابی تمرین کنم...

دوست دارم عکسای دور دورامو اینجا بزارم ولی حال آپلود کردن ندارم...

امروز دربند بودیم با خواهر جان و مامان جان...

خوش گذشت ولی الان سرم خیلی درد میکنه...

این روزها عجیب دلم یه چیزی میخواد که نمیدونم چیه!!!!!!

منتظرم...

منتظر کمی تحول...

دل رحم...

چطوری میتونم در مورد آدمایی ک عجیب در حقم بدی کردن انقدر دل رحم باشم ک از غمشون غمگین بشم و غیر مستقیم و بدون اینکه بفهمن تلاش کنم مشکلشون حل شه؟؟؟

آیا این خریت نیست؟؟؟؟؟پس چیست؟؟؟؟

آیا داریم؟؟؟؟؟

چند روزه هیچی تمرین نکردم...

عذاب وجدااااااااااااان...

یه هنرمند سرش بره نباید تمرینش بره!!!!!!

از فردا...

امروز با سحر بیرون بودم،خوش گذشت...

ریمل هم خریدم!حالا دیگه این شکلی ●_● نیستم ، این شکلی *_* میشم ...

مرسی خلاقیت...

شب خوش...


گذشته...

امشب یکی از یادداشتای قدیممو پیدا کردم...

واقعا که واسم قابل هضم نیست این حجم از خریت...

باز خدا رو شکر که دست کسی به این یادداشتا نمیرسه!!!!!!!

خلاصه که عشق و عاشقی یه چیزی در حد ... میباشد.

امروز اصلا روز جالبی نبود،تنها کار مفیدم خواب بود...

کلا همین...